.
اطلاعات کاربری
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
نظر سنجی
دیگر موارد
آمار وب سایت

از زندگانیم گله دارد جوانیم

شرمنده‌ی جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر

وز دور مژده‌ی جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله‌ی من نیست آشنا

من طایر شکسته پر آسمانیم

گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند

چون میکنند با غم بی همزبانیم

ای لاله‌ی بهار جوانی که شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانیم

گفتی که آتشم بنشانی، ولی چه سود

برخاستی که بر سر آتش نشانیم

شمعم گریست زار به بالین که شهریار

من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
 



:: موضوعات مرتبط: گله ازجوانی , ,
:: بازدید از این مطلب : 590
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
ن : امین
ت : پنج شنبه 25 آبان 1391
.

نمیدانم چرا روی تو حساسم؟
چرا بیخود دچارشک و وسواسم؟
همینکه یک قدم دورمیشی از من
نمیدونم چرا بد میشه احساسم



:: موضوعات مرتبط: شاعرانه ها2 , ,
:: بازدید از این مطلب : 526
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
ن : امین
ت : یک شنبه 15 مرداد 1391

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. ۲۰ سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند.



:: موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 582
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
ن : امین
ت : یک شنبه 15 مرداد 1391
.

دل تو را دادم چو دیدم روی تورا
کز همه خوبان پسندیدم تورا
دل فریبان جهان را یک به یک
دیدم و از جمله بگزیدم تورا
گر جفا راندی نکردم شکوه ای
ور خطا کردی نپرسیدم تورا
خون من خوردی و بخشودم گنه
جان طلب کردی و بخشیدم تورا
رفتی و آخر شکستی عهد خویش
کاش از اول نمیدیدم تورا



:: موضوعات مرتبط: شاعرانه ها , ,
:: بازدید از این مطلب : 616
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
ن : امین
ت : یک شنبه 15 مرداد 1391

چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
چه شبی بود و چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را
از سر شاخه به بانگ هی ، هی
می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را
از درون قفس سرد رها می کردیم
آرزو می کردم
دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
از دلم رست گیاهی سرسبز
سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
برگ بر گردون سود
این گیاه سرسبز
این بر آورده درخت اندوه
حاصل مهر تو بود
و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
چه امیدی ، چه امید ؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید
دل من می سوزد
که قناریها را پر بستند
و کبوترها را
آه کبوترها را
و چه امید عظیمی به عبث انجامید
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی



:: موضوعات مرتبط: دل گرفتگی , ,
:: بازدید از این مطلب : 579
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
ن : امین
ت : شنبه 7 مرداد 1391
.

حالم من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم



آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند



خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!



خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند


دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست



سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد




عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام



:: موضوعات مرتبط: حال من بد نیست , ,
:: بازدید از این مطلب : 494
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
ن : امین
ت : پنج شنبه 5 مرداد 1391
.
 
 
 


از خواب پریدم


چشام پر اشک بود


بلند شدم و یه راست رفتم سمت کمد


تنها یادگاری از تو


عطرت بود که روی پیرهنم جا مونده بود


سر کشیدم بوی نبودنت رو


...
 



:: موضوعات مرتبط: حس نبودنیت , ,
:: بازدید از این مطلب : 499
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
ن : امین
ت : پنج شنبه 5 مرداد 1391
.
 

 

 

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
   

 ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.که با خوندن مطلب زیر به این مساله پی خواهید برد.


 

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز.
مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه ..

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید..
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ....   


:: موضوعات مرتبط: , ,
:: بازدید از این مطلب : 544
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
ن : امین
ت : پنج شنبه 5 مرداد 1391
.

 

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت

نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت

دلداده اش را “ با او چنین گفته بود :

 

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای

یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »

و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد

که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد

و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را

آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست

دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :

« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :

« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

دلداده اش هم نابینا بود

و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست

دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند

و در حالی که از او دور می شد گفت :

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: بازدید از این مطلب : 555
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
ن : امین
ت : پنج شنبه 5 مرداد 1391
.
 

نفسم بالا نمیاد تنم چه سرده

با منه ازم جدا نمیشه حتی واسه یه لحظه

رنگه زیبای خاطره های با تو بودن...

ببین با من چیکار کردی ببین دستام و روحم...

میلرزم مثله باد و بیقرارم شاهد مرگمم...

تویه فکرم ....فکره دستایی که هیچوقت لمسش از یادم نمیره هیچوقت

دستایی که دستایه غریبم رو گرفت محو گرماش شدم..

که یهو میون راه دیدم که تنهام گذاشته...

سراب بود انگار..

یه وقتی بهم گفتی دوستم داری ولی من از عمق وجودم عاشقه تو شدم

که آخرش غم دادی به دستم...

تصویر نازت روبروی چشمامه منو دیوونه میکنه یاد بویه خوبه لباست...

وقتی بغلش میکنم شالت رو میون دستام تن تو رو حس میکنم...

یهو اشکم جاری میشه رو صورتم و روبرومه عکسات...

هنوز هم زمزمه میشه تویه گوشه من حرفات...

صدات رو دارم بگو که باز میای دوباره...

نگو نمیشه روزگار اینه که اینا شعاره ...

سراغم رو نمیگیری و انگار تو منو فراموش کردی به راحتی...

نمی تونم تو قالب کلمه و حرف احساسم رو بگم که داره منو میبره تا پایه مرگ...

من به معنای تمام اسیر تو شدم...

تو کشیدی منو به صلیب فکری...

تویه هر گوشه این اتاق تاریک و دلگیر نشستم و گریه میکنم...

با اینکه سراغی از من نگرفتی زنگ زدم مادرت شاکی به شکلی

جوابم رو داد بهم گفت کافیه هری...

شکسته شد دله من مثله همیشه که من خواستم فقط حرفم رو بهت بگم ...

اگه بدونم شکسته من تو رو آروم میکنه من میشکنم واست تا دارم تو بدن جون...

یه حسه بدی دارم و چشمام می باره...

قرصی میخورم تا بتونم بخوابم و تو رو تو خواب ببینم ...

آخه خیلی دلتنگتم ...



:: موضوعات مرتبط: بی خوابی , ,
:: بازدید از این مطلب : 662
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
ن : امین
ت : پنج شنبه 5 مرداد 1391
.
موضوعات
دسته بندی محصولات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی
به روزوشب امتياز دهيد