.
اطلاعات کاربری
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
نظر سنجی
دیگر موارد
آمار وب سایت

تولد امام زمان منجی عالم بشریت بر همه مردم جهان مبارک باد

اقا جون ما نه دنیا رو داریم نه اخرت خوب یکی که دنیاش این جوریه اخرتش چیه لابد اونجا هم همین جوریه تنها بی کس بدخت بد شانسم دیگه

آقا جون مارو که خدا آدم حساب نمی کنه لا اقل قربونت برم یه کاری واسمون بکن اخه ما شیعیه شماییم اقا

خدا که با ما لج ها

 خودت بهتر می دونی الا ن فقط یه خواهش ازت دارم

زودترظهور کن فدات شم ما که ازاین زندگی خیری ندیدیم شاید این طوری بهتر باشه

 



:: بازدید از این مطلب : 1044
|
امتیاز مطلب : 184
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
ن : امین
ت : شنبه 25 تير 1390
.

 

خبر آمد خبری در راه است 
 
سرخوش ان دل که از آن آگاه است
 
شاید این جمعه بیاید شاید
 
پرده از چهره گشاید شاید
 
دست افشان پای کوبان می روم
 
بر در سلطان خوبان می روم
 
می روم بار دگر مستم کند
 
بی سر و بی پا و بی دستم کند
 
می روم کز خویشتن بیرون شوم
 


:: بازدید از این مطلب : 511
|
امتیاز مطلب : 151
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
ن : امین
ت : شنبه 25 تير 1390

به روی گونه تابیدی و رفتی

مرا با عشق سنجیدی و رفتی

تمام هستی ام نیلوفری بود

تو هستی مرا چیدی و رفتی

کنار انتظارت تا سحر گاه

شبی همپای پیچک ها نشستم

تو از راه آمدی با ناز و آن وقت  

 تمنای مرا دیدی و رفتی

شبی از عشق تو با پونه گفتم

 



:: بازدید از این مطلب : 559
|
امتیاز مطلب : 145
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
ن : امین
ت : شنبه 25 تير 1390

کسی بودم که هنوزم به عشق

باهاش حاضرم پایبند بمونم

نام:غم



:: بازدید از این مطلب : 670
|
امتیاز مطلب : 132
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
ن : امین
ت : شنبه 25 تير 1390

معلم گفت: « بنويش سياه! »
و پسرك ننوشت.
معلم گفت: « هر چه مي داني بنويس »
و پسرك گچ را در دست فشرد.
معلم گفت:
_ املائ آن را نمي داني؟
و معلم عصباني بود.
سياه آسان بود
و پسرك چشمانش را به سطل قرمز رنگ كلاس دوخته بود.
معلم سر او داد كشيد
و پسرك نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت
و باز جوابي نداد.
معلم به تخته كوبيد
و پسرك نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند
و سكوت كرد.
معلم بار ديگر فرياد زد:
_ بنويس!
گفتم هر چه مي داني بنويس!
و پسرك شروع به نوشتن كرد:
_ كلاغها سياهند ،
پيراهن مادرم هميشه سياه است،
جلد دفترچه خاطراتم سياه رنگ است.
كيف پدر سياه بود،
قاب عكس پدر يك نوار سياه دارد.
مادرم هميشه مي گويد :
پدرت وقتي مرد موهايش هنوز سياه بود.
چشمهاي من سياه است و شب سياهتر.
يكي از ناخن هاي مادر بزرگ سياه شده است
و قفل در خانمان سياه است.
بعد اندكي ايستاد
رو به تخته سياه و پشت به كلاس
و سكوت آنقدر سياه بود كه پسرك
دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت:
_ تخته مدرسه هم سياه است
و خود نويس من با جوهر سياه مي نويسد.
گچ را كنار تخته سياه گذاشت و بر گشت.
معلم هنوز سرگرم خواندن كلمات بود.
و پسرك نگاه خود را به بند كفشهاي سياه رنگ خود دوخته بود.
معلم گفت:
_ بنشين.
پسرك به سمت نيمكت خود رفت و آرام نشست
معلم كلمات درس جديد را روي تخته مي نوشت
و تمام شاگردان با مداد سياه
در دفتر چه مشقشان رو نويسي مي كردند.
اما پسرك مداد قرمزي برداشت
و از آن روز مشق هايش را با مداد قرمز نوشت
معلم ديگر هيچگاه او را به نوشتن كلمه سياه مجبور نكرد
و هرگز از مشق نوشتنش با مداد قرمزايراد نگرفت
و پسرك مي دانست

كه قلب معلم هرگز سياه نيست!



:: بازدید از این مطلب : 491
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
ن : امین
ت : شنبه 25 تير 1390
.

خداوند، اون کسانی رو که ازش میخواهی کنارت باشن بهت نمیده، بلکه اون کسانی رو کنارت قرار میده که بهشون نیاز داری.....
بهشون نیاز داری تا کمکت کنن (تا کمک کردن رو یاد بگیری)، باعث رنجش تو بشن (چون تا گچ درده سمباده خوردن روتحمل نکنه، یک مجسمه یه زیبا نمیشه)، تو رو ترک کنن (تا یادبگیری روی پای خودت بایستی)، عاشقانه دوستت داشته باشن (تا بدونی که تو هم باید عشق بورزی)، تا از تو انسانی ساخته بشه که خداوند میخواد تو اونطور باشی.
خدای عزیزم، اون کسی که همین الان مشغول خوندن این متنه، زیباست (چون دلی زیبا داره)، درجه یکه (چون تو دوستش داری بهش نظر کرده ای)، قدرتمند و قوی و استواره (چون تو پشت و پناهش هستی) و من خیلی دوستش دارم. خدایا، ازت میخوام کمکش کنی زندگیش سرشار از همه بهترین ها باشه. خواهش میکنم بهش درجات عالی (دنیائی و اخروی) عطا بفرما و کاری کن به آنچه چشم امید دوخته (آنگونه که به خیر و صلاحش هست) برسه انشاا... . خدایا، در سخت ترین لحظات یاریگرش باش تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریک ترین و سخت ترین لحظات زندگیش بدرخشه و در ناممکن ترین موقعیت ها عاشقانه مهر بورزه.
خداوندا، همیشه و هر لحظه او را در پناه خودت حفظ بفرما، هروقت بهت احتیاج داشت دستش رو بگیر (حتی اگه خودش یادش رفت بیاد در خونت و ازت کمک بخواد) و کاری کن این رو با تمام وجود درک کنه که هر آن هنگام که با تو و در کنار تو قدم برمیداره و گنجینه یه توکل به تو رو توی دلش حفظ کرده، همیشه و در همه حال ایمن خواهد بود.



:: بازدید از این مطلب : 607
|
امتیاز مطلب : 154
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
ن : امین
ت : شنبه 25 تير 1390
.
 

آفتاب برآمده است. کنار پنجره ایستاده ای. خورشید در مقابل تو. به چه می اندیشی؟! همه می دانیم گاهی تمام دنیا بهانه ای می شود برای گریستن...و خوب می دانی اگر روحی تباه شود، هیچکس را یارای ساختنش نیست، پس تو می مانی و خودت و زمان...که مفهومی بیش نیست...تنها بهانه ای است تا بودنت را به رخ بکشد... به هر جا که چشم می دوزی،‌ یک چیز می بینی،‌ در حالیکه صادقانه می دانی تمام زندگیت تلاشی است برای ندیدن همان یک چیز... آآآآآه ه ه ه...دوباره می اندیشی، به این که شاید دیگر نیندیشی،‌ هرگز، هیچوقت، اما به خوبی می دانی که نخواهی توانست و نمی شود، آری نمی شود...،‌کار نشد ندارد، ‌اما این بحث دیگری است،‌ خوب می دانی، گاهی وقایعی می بینی که تماماً خواهشند برای رخ دادن،‌ پس تو نمی توانی به تنهائی مانعی باشی در مقابل آن،‌ تلاش نکن، نخواهی توانست...نخواهی توانست،‌ بگذار برای یکبار هم که شده حقیقت را آنگونه که هست ببینیم، بگذار بدرخشد و تنها یکبار،‌ فقط یکبار بگذار تلخیش آزارت ندهد، مگر چند سال می خواهی باشی،‌چند ماه، چند هفته،‌ چند روز ،‌چند ساعت،‌ دقیقه، ثانیه...ااااااااااااااه ه ه ه ه چرا این چند ها هرگز تمام نمی شوند و همیشه، تا ابدیت، با تو هستند و رهایت نمی کنند، راستی آیا ابدیت هم تعداد دارد؟؟چه کسی می داند؟‌هیچکس،‌ هیچکس به آنجا صعود نکرده، هیچکس، صعود آدمیان هرگز فراتر از نیلگون آسمان نبوده، هیچ چشمی تا ابدیت پیش نرفته، چندین بار باید زمین بخوری تا به ابدیت،‌ نه به ابدیت نه، به قعر برسی،‌به قعر...،‌ دوباره به اینجا رسیده ام که همیشه بن بستی بوده برای تمامی اندیشه ها،‌تمامی... تمامی... نمی دانکم تمامی چه... بن بست. اینجا بن بست است،‌لطفاً وارد نشوید...



:: بازدید از این مطلب : 591
|
امتیاز مطلب : 149
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
ن : امین
ت : شنبه 25 تير 1390
.

دگر فریاد ها در سینه ی تنگم نمی گنجد
دگر از فرط می نوشی میم مستی نمی بخشد
....
من اینک ناله ی نی را خدا خوانم
من آن پیمانه ی می را خدا خوانم



:: بازدید از این مطلب : 953
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
ن : امین
ت : شنبه 25 تير 1390

 

ز بس زخم زبان خوردم دهان از گفتگو بستم
درِ دل را ز  نومیدی به روی آرزو بستم
صراحی وار از چشمم دمادم اشک خون ریزد
چو راه گریه ی خونین خود را در گلو بستم
بعهد سست او از دست دادم زندگانی را
سزای خویشتن دیدم که پیوندی به مو بستم
نهان کردم بخلوتگاه دل گنج غم او را
بر این ویرانه ی خاموش راه جستجو بستم
ز بس با نامرادی خو گرفتم من به روی دل
درِ امید را با دست خویش از چارسو بستم
به امیدی که اندازد نظر بر جان بیمارم
نگاه دردمند خویش را در چشم او بستم
چو پایم را بُرید از کوی خود دست از جهان شستم
چو نامم را به خواری بُرد چشم از آبرو بستم
وفاداری همین بس که با نومیدی از عشقش

وفا را صرف او کردم امیدم را به او بستم



:: بازدید از این مطلب : 608
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
ن : امین
ت : شنبه 25 تير 1390
.

شعری از کارو

شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
در آن یک شب خدایا من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم



:: بازدید از این مطلب : 531
|
امتیاز مطلب : 76
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
ن : امین
ت : شنبه 25 تير 1390
موضوعات
دسته بندی محصولات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی
به روزوشب امتياز دهيد